وقتی از حمام بیرون امدم نزدیک بود لیز بخورم روی کاشی های قرمز رنگ.می خاستم زنگ بزنم.برایش بگویم....بگویم که دلتنگ م..خود را خشک می کنم.جلوی آیینه می ایستم.لاغر تر شده بودم.موهای م را سشوار می کشم و همان جا جلوی اینه سیگاری روشن می کنم....
تلفن که زنگ می خورد یک لحظه فکر کردم شاید او باشد.یک لحظه ته دلم امید روشن شد.اما این صدای زنگ تلفن او نبود...
برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 202 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 19:56
برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 193 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 16:56
باید تمام کنم این مبارزه پوچ را ...باید تمام کنم این خاستن های بیهوده ام را...باید تمام کنم این زنجیر های نامرئی ام را برای نوشتن های هیچ....باید تمام کنم....ساره بی خود دارد نوشته می شود.نوشته شود خو....پایان ندارد این خاستن م برای نوشتن....به پایان می رسم کم کم...
حالم خوب است...خوب...عالی....کم است نوشتن عالی....بهترم....
برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 191 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 16:56